اين روزها ياركشي معنا ندارد
«چي بازي كنيم؟»؛ اين
سادهترين و در عين حال سختترين سوالي بود كه تا چند سال پيش ذهن بچهها
را به خودش مشغول ميكرد؛ ساده بود چون بين دهها بازي مختلف بالاخره يكي
انتخاب ميشد و سخت بود، چون بچهها بايد فكر ميكردند كدام بازي بهتر است
كه همه بتوانند در آن سهيم شوند.
در آن روزها تك و تنها
بازيكردن مفهومي نداشت و اصلا بازي يكنفرهاي نداشتيم. براي همين آنهايي
كه خواهر يا برادر نداشتند حتما با همسايهها و همكلاسيها دوست ميشدند تا
عصرهاي تابستان حداقل يك همبازي داشته باشند و تنها نمانند؛ گرگم به هوا،
قايم باشك، وسطي، ليلي، زو، عمو زنجيرباف، كي بود كي بود من نبودم و... از
جمله بازيهاي پرطرفداري بود كه براحتي ميتوانست بچهها را دور هم جمع
كرده و چند ساعتي سرشان را گرم كند و جالبتر اين كه همين بازيها گاهي
بهانهاي ميشد براي ديدارهاي خانوادگي.
براي شروع بعضي از اين
بازيها بچهها اول بايد ياركشي ميكردند و دو گروه مختلف تشكيل ميدادند.
البته بعضي از بازيها هم به گروه نياز نداشت و همه ميتوانستند در كنار
هم مشغول بازي شوند؛ اما در همه اين بازيها، براي برندهشدن لازم بود با
ديگران همراه شويم و براساس قوانين بازي با بچههاي ديگر رقابت يا رفتار
كنيم؛ گاهي بايد به همگروهيها كمك ميكرديم يا اينكه با سعي و تلاش
خودمان كاري را زودتر از بقيه انجام ميداديم.
اما اين روزها، بازيها
هم حسابي فرق كرده است؛ حالا بچهها براحتي ميتوانند ساعتها با بازيهاي
رايانهاي مشغول شوند و اصلا تنهايي را حس نكنند. شرايط وقتي بدتر ميشود
كه دو تا از بچهها با هم بازي كنند و مقابل هم قرار بگيرند؛ آنوقت است كه
هيچ بعيد نيست نقشه بكشند چگونه دوستان خود را در دنياي بازي بكشند، به
آنها مشت و لگد بزنند يا زندانيشان كنند تا بتوانند برنده بازي شوند.
تصوركنيد؛ سالها پيش
بچهها در يك حياط بزرگ دور هم جمع ميشدند و با هم بازي ميكردند. براي
حضور در بازي هم مجبور بودند قوانين بازي را بلد باشند و آنها را رعايت
كنند. اما امروز، بچهها با رايانهشان دوست ميشوند و بدون هيچ قاعدهاي
با او سرگرم هستند؛ در دنياي بازيهاي رايانهاي گاهي رقيبشان را ميزنند،
گاهي زندانياش ميكنند و روزي هم شايد تصميم بگيرند با ماشين از روي او
عبور كنند. بازيهاي داخل حياط كجا و پشت رايانه كسي را كشتن كجا؟
البته چندوقت پيش كه از
يكي از دوستان درباره صندليبازي به سبك ژاپني مطلبي را شنيدم، فكر كردم
آنها در زمينه فرهنگسازي براي كار گروهي چقدر از ما جلوتر هستند؛ ما هميشه
صندلي بازي ميكنيم و كسي در بازيهاي ما برنده است كه نگذارد دوستش روي
صندلي بنشيند. بنابراين يكي بايد تنها بماند و صندلياي نداشته باشد تا
بازي ادامه پيدا كند.
اما بچههاي ژاپني همين
بازي را به شيوهاي ديگر انجام ميدهند؛ آنجا صندليها يكي كمتر از تعداد
افراد است ولي همه بايد طوري كنار هم بنشينند كه هيچ بچهاي بيجا نباشد؛
اينطوري همه برنده ميشوند. ميبينيد يك بازي چطور ميتواند به بچهها
نشان دهد هواي يكديگر را داشته باشند يا پشت همديگر را خالي كنند؟!
به نظر ميرسد براي آموزش روحيه و كار جمعي ميتوان و بايد از بازيها هم كمك گرفت؛ به شرطي كه نوعي بازنگري در آنها انجام شود.
فعاليتهايگروهي در مدرسه
روزنامه ديواريهاي
دوران مدرسه را يادتان هست؟ روزنامههايي كه بايد تا آخر هفتهاي مشخص
آماده ميكرديم و به معلم تحويل ميداديم. معمولا هيچيك از دانشآموزان
اين تكليف را خيلي جدي نميگرفت و چندان وقتي براي آن نميگذاشت. اما يادم
ميآيد يك بار يكي از معلمهاي خوشذوق دوران ابتدايي از ما خواست يك
روزنامه ديواري متفاوت تهيه كنيم؛ او ميگفت نميخواهد روزنامه ديوارياي
معمولي تحويل بگيرد. او بچههاي كلاس را به چند گروه تقسيم كرد و گفت هر
گروه يك روزنامه تهيه كند و هر گروهي كه بهتر از بقيه اين كار را انجام
دهد، چند نمره اضافه خواهد گرفت.
اعضاي گروه ما هم طبق
معمول سالهاي گذشته، چسب و مقوا و ماژيك رنگي خريدند و قرار گذاشتيم هركس
كار مشخصي را انجام دهد. فرداي آن روز، درست وسط درس، معلم از ما خواست
مقواها را دربياوريم و سر كلاس مشغول درستكردن روزنامه شويم. او ميگفت
تهيه روزنامه ديواري يك كار گروهي است كه همه بايد با هم انجام دهند، نه
اين كه هركس در خانه خودش بخشي از آن را به تنهايي تمام كند.
باورش براي ما سخت بود،
اما هر روز 15 دقيقه از ساعت درس به تهيه روزنامه ديواري اختصاص داده
ميشد. بعضي از پدر و مادرها از اين وضع شكايت ميكردند و ميگفتند بچهها
از درس عقب ميافتند. اما هرطور بود كار پيش رفت و روزنامهها آماده شد،
روزنامههايي كه حاصل نخستين فعاليت گروهي ما در مدرسه بود.
حالا كه چند سال از آن
روزها ميگذرد، فكر ميكنم كاش همه معلمها به جاي گفتن ديكته و آموزش
حساب، چنددقيقهاي به دانشآموزان ياد ميدادند با هم كاركردن چه معنايي
دارد؛ كاش اهميت كار گروهي را از همان سن و سال به آنها ياد ميدادند و
اينكه چطور بايد كاري را به كمك ديگران انجام داد. اي كاش والدين هم ارزش
كار گروهي را بهتر درك ميكردند تا معلم و مدير مدرسه را بيدليل محكوم
نكنند!
با اينكه در سالهاي
اخير شرايط كمي بهتر از قبل شده، اما به نظر ميرسد هنوز هم مسئولان به كمك
خانوادهها بايد برنامهاي اساسي در اين زمينه طراحي كنند. يكي از بهترين
مكانها براي آموزش كار گروهي و همكاري با ساير افراد جامعه، مدرسه است.
اگر در مدارس به جاي اينكه كارهاي بچهها به صورت فردي مورد تشويق قرار
بگيرد يا موفقيتهاي آنها فقط به صورت انفرادي مطرح شود، موفقيتهاي گروهي
را مورد تشويق قرار دهند، مسلما وضع بهتر از آنچه هست خواهد شد.
در واقع آنها بايد درك
كنند زماني كه با همكاري يكديگر و به صورت گروهي براي رسيدن به هدفي مشترك
تلاش ميكنند، به نتايجي خواهند رسيد كه به تنهايي دستيابي به آنها برايشان
ممكن نخواهد بود. علاوه بر اين، در چنين كارهايي بچهها مهارتهاي زندگي
مانند وقتشناسي، رعايت قانون، احترام به نظرات ديگران و... را نيز
ميآموزند.
اين كار شدني است، فقط برنامه منظم و نظارت درست ميخواهد به اضافه همراهي خانه و خانواده و اولياي مدرسه.